و اما زمانیكه كنار هیچ كس نشسته ام و به آوای آنانكه از سكوت لبریزند گوش فرا می دهم ، به یاد لحظه هایی می افتم كه در كنار تو،همه چیز رنگی بود و پر از ترانه ...
و پرواز از نگاه گره خورده ی ما آغاز می شد و به دریا می رسید ...
در آب می رقصیدو با موج به خدا سلام می كرد ...
در هم فرو می رفتیم من ، تو، دریا،موج و خدا ....
همیشه نگرانم ...
همیشه منتظرم....
و همیشه می گردم ....
نگران از دیدن دوباره ی چشمان پر مهر تو زمانی كه رو به روی نگاه خسته ام غرق سكوت و خاطره می شوند ....
منتظرم ، به امید لحظه ای كه دیگر نباشی.... چه در خیالم ،چه در نگاهم ....
و همیشه می گردم به دنبال جاییكه
پنهان كنم اشكهای بی گناهم را ....
گاهی از چشم هم می افتیم، بی آنکه ایستاده باشیم روی لبه ها یا کسی هل مان داده باشد.از چشم هم می افتیم و نه چتر همراهمان هست، نه کسی آن پائین آغوش باز کرده ما را بگیرد. از چشم هم می افتیم و هرچه فکر می کنیم یادمان نمی آید قصد خودکشی داشته باشیم.
امواج زندگی را بپذیر ، حتی اگر گاهی تورا به عمق دریا ببرند. آن ماهی آسوده که همیشه بر سطح آبها میبینی مرده است.
هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم،مثل این بوده است که دست خداوند را برشانه خویش احساس کرده ام.
هیچ زمستانی ماندنی نیست... حتی اگه همه شبهایش «شب یلدا» باشد.
یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره
یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود با اولین شب پاییز آمده بود و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت آتش که می دانی، همان عشق است یدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد آتش در وجود یلدا بارور شد فرشته ها به هم گفتند: یلدا آبستن است. آبستن خورشید و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند فرشته ها گفتند: فردا که خورشید به دنیا بیاید یلدا خواهد مرد یلدا آفرینش را تکرار می کند راستی فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت
عشق یعنی خون دل یعنی جفا
عشق یعنی یک شهاب و یک سراب
عشق یعنی یک سلام و یک جواب
عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
خدايا در تمام لحظاتي كه در سختترين و پيچيدهترين حوادث گرفتار بودم تو بودي كه دستم را گرفتي و هرگز تنهايم نگذاشتي چگونه شكرت گويم كه لايق تو باشد هيچ وقت اين بنده سراپا تقصيرت را به حال خود نگذار كه بدترين لحظه همان لحظه است.انچه را لايقش نبودم به من دادي و دم به دم در گوشم خواندي كه با تو هستم نترس و به راهت ادامه بده اگر پايت به سنگي خورد و زخمي شدي بدان كه بيش از پيش به فكرت بودم اگر بيمارت كردم خواستم دعايت را اجابت كنم.....خدايا فرياد ميزنم دوستت دارم.